loading...

در فراسوی شب

بازدید : 113
جمعه 29 آبان 1399 زمان : 21:36

اینجا که دراز کشیده ام مثل یک نقطه هستم که روی صفحه‌‌‌ای سفید چسبیده باشد.به صدای جیرجیرک توی گوشم عادت کرده ام و نفس‌هایم را میشمارم. مدتهاست که در این ناکجاآبادم .توی حالتی خلسه وار به نور روبرویم چشم دوخته ام.به نور تپنده و خیره کننده که درخشش آن توی آنهمه سپیدی امید بخش است .نورهای سرخ را میگیرم و به نارنجی میچسبانم لبه‌هایشان مثل تکه‌های پازل به هم چفت میشود مثل همان پازل کوچک که مادر برایم خریده بود وقتی بچه بودم . نورها که یکی یکی به هم می‌چسبند مثل شعله‌های آتش میلرزند و گرم میشوند .نور آبی کمرنگ چشمم را میزند میگیرمش و توی اخرین قسمت خالی میچسبانم دریچه‌‌‌ای گرد و دندانه دار روبرویم باز میشود لحظه به لحظه پایین تر میآید و مرا در خود میگیرد اول بینی ام انگار که توی سفیده تخم مرغ فرو بروم وارد رنگ میشود سرد است ولی دوستش دارم چشمهای بسته ام را در لزجی صفحه نور به هم میفشرم و تمام بدنم را به چسبندگی اش میسپرم .

ثبت نام آزمون EPT 99
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی